محمدمحمد، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات جوانه زدن پسر نابغه ام محمد

شوق دیدار

فرزندم نور چشمم،پاره تنم  تو می ایی با بخند شیرینت ،باگرمای دلپذیرت،بانگاه بینظریت و با برکت بی انتهایت.... چگونه برایت از شادیمان بگویم؟از شوق دیدارت ،از اشتیاق محبت به گل وجودمان تو خواهی آمد و به زندگیمان رنگ تازه ای می دهی....چونان رنگ گلهای بهشتی با عطر دل آویزوبه غایت مدهوش کننده..... عظمت پروردگار ار در وجود دوست داشتنی ات می جوییم و خدا را با تمام ذرات وجودمان به خاطر دادن گل بی عیبی مثل تو می ستاییم. مامان و بابا امیدوارن تا با تربیت نابغه ای مثل تو ازپس مسئولیت سنگین پدر و مادری به خوبی بربیان و وجدان راحتی داشته باشن. ...
6 مرداد 1393

اولین خبر از جوانه وجودم

اولین باری که رفتم دکتر برای اینکه خبری از پسر نازم داشته باشم 17 اسفند 92 پیش خانم دکتر نوشین قاضی میر سعید بود ساعت 6.30 نوبت داشتم ،رفتم داخل و بعد خوابیدم رو ی تخت خانم دکتر اولین تصویر از گلم رو دید و گفت خداروشکر همون جایی خوابیدی که باید می خوابیدی و قلب کوچولو مهربونت هم تشکیل شده ومن خداروشکر کردم و اومدم بیرون و به بابایی خبر دادم اونم خوشحال شد.خدا رو به خاطر همه ی این نعمتها شکر میکنم .دوستت دارم پسر زیبای من اینم یه عکس از زمانی که شما 13 هفته سن داری.   ...
6 مرداد 1393

من رسما مادر شدم

14 بهمن ماه 1392 بود در حالی که چند روزی بیشتر از تولد پسر عمه عزیزت امیر علی نمیگذشت رفتیم خونه نعنا اونجا خاله طاهره بهم گفت که ارزو مطمئنا تو بارداری البته من هم با اطمینان کامل میگفتم نه خاله امکان نداره اخه ازمایش دادم رفتم سونو خلاصه از ما انکار از خاله اصرار که حالا یه ازمایش بده ضرر نداره که من هم با بابا صالح عزیزو گل رفتیم داروخونه و تست خریدیم و رفتیم خونه من رفتم و از تست استفاده کردم و در کمال ناباوری دیدم که بللللللللللللللللله یه شیطون بلا ناز رو خدای مهربون تو دل من قرار داده در حالی که بابا صالح همش میپرسید چی شد چی شد گفتم مثبته از خوشحالی وجود تو نازینم هر دوتامون همدیگه رو بغل کردیم و اشک شوق میریختیم خیلی از اینکه خدا م...
21 تير 1393