محمدمحمد، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات جوانه زدن پسر نابغه ام محمد

من رسما مادر شدم

1393/4/21 13:40
88 بازدید
اشتراک گذاری

14بهمن ماه 1392 بود در حالی که چند روزی بیشتر از تولد پسر عمه عزیزت امیر علی نمیگذشت رفتیم خونه نعنا اونجا خاله طاهره بهم گفت که ارزو مطمئنا تو بارداری البته من هم با اطمینان کامل میگفتم نه خاله امکان نداره اخه ازمایش دادم رفتم سونو خلاصه از ما انکار از خاله اصرار که حالا یه ازمایش بده ضرر نداره که من هم با بابا صالح عزیزو گل رفتیم داروخونه و تست خریدیم و رفتیم خونه من رفتم و از تست استفاده کردم و در کمال ناباوری دیدم که بللللللللللللللللله یه شیطون بلا ناز رو خدای مهربون تو دل من قرار داده در حالی که بابا صالح همش میپرسید چی شد چی شد گفتم مثبته از خوشحالی وجود تو نازینم هر دوتامون همدیگه رو بغل کردیم و اشک شوق میریختیم خیلی از اینکه خدا ما رو لایق پدرو مادرشدن شدن دونسته خوشحال بودیم و خدا رو شکر میکردیم تا عصر خیلی تحمل کردم و ساعت 4 بود که رفتیم ازمایشگاه حکیم خیابون استقلال تا مطمئن بشیم از مامانی خون گرفتن و گفتن تا 2 ساعت دیگه خبرشو میدن ما هم رفتیم خونه نعنا و 2 ساعت بعد دوباره رفتین ازمایشگاه اونجا وقتی جواب رو دادن گفتم خانم مثبته گفت بله خانم مبارکه وای خدا شکرت.

تو راه بابا صالح به مامان فرح زنگ زد اونم باورش نمیشد وخیلی خوشحال بود تو راه مامان بزرگ هم زنگ زدیم اونم خوشحال شد بابا صالح اینقدر خوشحال بود که سرشو از شیشه ماشین میکرد بیرون وداد میزد من بابا شدم .رفتیم خونه نعنا تا شب کل فامیل فهمیدن که من و بابا صالح زندگیمون با وجود یه نی نی مثل شما بهاری شده .خدایا ازت به خاطر همه لطفی که به ماداشتی ممنونم و امیدورام یه نی نی سالم به ما هدیه بدی.

پسندها (3)

نظرات (0)