محمدمحمد، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات جوانه زدن پسر نابغه ام محمد

نیمه ی شعبان

1393/5/17 17:33
69 بازدید
اشتراک گذاری

پسر عزیزم مهدی، 23 خرداد مصادف با شب نیمه شعبان روز تولد حضرت مهدی(عج) بود روزی که من همیشه عاشق این روز بودم تو این روز همه جا جشن وشادیه و خیابونا همه چراغونین .انشاالله شما که به دنیا اومدی با مامان و بابا میری و این زیبایی رو میبینی.روز22 خرداد دایی رضا شیر کاکائو میدادن مامانی این قدر خورد که میخواست بترکه و باباجونی هم خیلی کمک می داد البته در کنارشم کارای جشن فردا و آش نذری رو هم انجام می داد خلاصه شب با عزیز برگشتیم خونه .مامان فرح داشت لباس بافتنی شما رو میبافت انصافا که خیلی قشنگ شده خوش به حالت که همه این همه دوستت دارن مامان فرح تا حالا کلی لباس برات بافته که یکی از یکی خوشکل ترن دست مهربونش درد نکنه.بابایی رفته بود به کارای جشن برسه و شب ساعت 3.5 برگشت خونه و دوباره فردا صبح زود رفت مامان فرح هم امروز باید برمیگشت کرج.من و بابایی ساعتت 3 ظهر مامان فرح رو رسوندیم ایستگاه راه آهن و رفتیم به سمت سراه شمال جنوبی که دیگ ها رو اونجا بار گذاشته بودن بابایی مولودی گذاشته بود و همه چیز داشت کم کم برای توزیع آش اماده می شد که یه دفعه باباجون خواست در دیگ رو باز کنه و بخار زد به دستش و 3 تا از انگشتای نازش سوخت دلم خیلی براش می سوخت آخه میگفت خیلی میسوزه ولی باز به کارش ادامه میداد بالاخرهآش پخش شد و کف خیابون شسته شد و وسایل جمع شد و بابا جون و عمو محمد رفتن تا به کارای جشن شب برسن من و شما هم به همراه خاله عطیه رفتیم خونشون و ساعت 8.30 رفتیم پیش بابا اول مولودی خوندن بعد هم چند تا آهنگ و مسابقه و در آخر هم آتیش بازی کردن و از اونایی که تو این جشن زحمت کشیده بودن قدر دانی کردن که به بابایی یه قاب عکس خوشکل دادن که روش اسم زیبای حضرت محمد(ص) نوشته شده بود.عزیزم خیلی خوشحالم که سال دیگه  به لطف خدا 3 تایی با هم میریم جشن فکر کنم شما اون موقع 8 ماهه شده باشی .الهی من قربون اون دستای کوچلوت برم نانازی.

اینم عکسای بابا صالح در روز نیمه شعبان تو خونه دایی رضا.

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)