محمدمحمد، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات جوانه زدن پسر نابغه ام محمد

زمینی شدن اقا محمد

1393/9/15 22:25
54 بازدید
اشتراک گذاری

روز دوشنبه 7مهر ماه بود که به دلایل مختلف با بابایی تصمیم گزفتیم که یک روز زودتر برم دکتر و چکاب بشم بنابراین روز سه شنبه رفتم پیش خانم دکتر و ایشون از اینکه اینهمه من چاق و چله شده بودم تعجب کرده بود و برام ازمایش فوری نوشت بعداز انجام ازمایش دکتر بهم گفت که حتما باید فردا ساعت 6 بیام بیمارستان واورژانسی عمل بشم باورم نمی شد که دارم به لحظه دیدار عشق دومم نزدیک می شدم ودرعین حال خیلی استرس داشتم خه دفع پروتین خیلی بالایی داشتم ونگران شما که نکنه اتفاقی برات بیوفته .بالاخره مامان فرح هم با پرواز ساعت 1 اومد و بابایی و مامان فرح ساعت3.30 خوابیدن اما من همچنان خوابم نمی اومد وساعت 5.30 خوابیدم ساعت 6 بیدار شدیم و اماده حرکت حدود ساعت 7 بود که بعد از خداحافظی بادایی رضا و زندایی راهی بیمارستان شدیم و در اونجا اول از من ازمایش گرفتن و بعد هم رفتم برای لحظه ای که 9 ماه انتظار این لحظه رو کشیده بودم اتاق عمل اون جوری نبود که من فکر میکردم و همه چیز خیلی ابتدایی تر بود.بعد از اومدن پرسنل و دکتر عزیزم من بیهوش شدم و وقتی به هوش اومدم  تو ریکاوری برای همه تقریبا دعا کردم ودوست داشتم سریع تر به بخش منتقل بشم تا چهره ماه تو رو ببینم از تو ریکاوری صدای بابا رو می شنیدم که پشت در اتاق منتظر تو بود بالاخره به بخش منتقل شدم و چهره ماه عزیزت رو که در دستان پر زحمت مادر عزیزم بود دیدم اخی چه لبهای سرخ و چه چهره معصومی داشتی  تاحالا همچین حس زیبای غیر قابل وصفی رو احساس نکرده بودم وقتی با لبهای کوچولوت  که توان مکیدن رونداشت چند قطره شیر می خوردی برام غیر قابل باور بود که من مادر شده باشم اما این واقعیت داشت موجودی که تا دیروز در درون من بود امروز جاشو با اغوش گرم من عوض کرده .فردا صبح هم خانم دکتر سجادی اومد و گفت که واقعا شانس اوردم اگه ده دقیقه دیرتر تو زمینی می شدی حتما تو رو از دست داده بودم چرا که شما به خاطر مسمومیت بارداری موکونیوم خودت رو خورده بود و خیلی ساکشن شده بود تا تونسته بود نفس بکشی علت لرزش شما هم همین بوده.خلاصه خدا دوباره به من لطف کرد و من با اصرار فراوان و با رضایت خودم صبح 5 شنبه از بیمارستان به خونه رفتم  خونه ای که با هم می خوایم عشق رو امش رو،صمیمیتو از همه مهم تر تکامل روتجربه کنیم . این جوری بود که شما در ساعت 8.45 دقیقه روز چهارشنبه 9 مهر 1393 در بیمارستان راضیه فیروز و توسط خانم دکتر سجادی به دنیا اومدی.

محمدجان بدون که مامان ارزو و بابا صالح خیلی دوستت دارن و تمام تلاششون رو برای  داشتن بهترینها  برای پسر نازشون میکنن اینم اولین عکس اقا محمد در بیمارستان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)