محمدمحمد، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات جوانه زدن پسر نابغه ام محمد

زمینی شدن اقا محمد

روز دوشنبه 7مهر ماه بود که به دلایل مختلف با بابایی تصمیم گزفتیم که یک روز زودتر برم دکتر و چکاب بشم بنابراین روز سه شنبه رفتم پیش خانم دکتر و ایشون از اینکه اینهمه من چاق و چله شده بودم تعجب کرده بود و برام ازمایش فوری نوشت بعداز انجام ازمایش دکتر بهم گفت که حتما باید فردا ساعت 6 بیام بیمارستان واورژانسی عمل بشم باورم نمی شد که دارم به لحظه دیدار عشق دومم نزدیک می شدم ودرعین حال خیلی استرس داشتم خه دفع پروتین خیلی بالایی داشتم ونگران شما که نکنه اتفاقی برات بیوفته .بالاخره مامان فرح هم با پرواز ساعت 1 اومد و بابایی و مامان فرح ساعت3.30 خوابیدن اما من همچنان خوابم نمی اومد وساعت 5.30 خوابیدم ساعت 6 بیدار شدیم و اماده حرکت حدود ساعت 7 بود که ...
15 آذر 1393

نیمه ی شعبان

پسر عزیزم مهدی، 23 خرداد مصادف با شب نیمه شعبان روز تولد حضرت مهدی(عج) بود روزی که من همیشه عاشق این روز بودم تو این روز همه جا جشن وشادیه و خیابونا همه چراغونین .انشاالله شما که به دنیا اومدی با مامان و بابا میری و این زیبایی رو میبینی.روز22 خرداد دایی رضا شیر کاکائو میدادن مامانی این قدر خورد که میخواست بترکه و باباجونی هم خیلی کمک می داد البته در کنارشم کارای جشن فردا و آش نذری رو هم انجام می داد خلاصه شب با عزیز برگشتیم خونه .مامان فرح داشت لباس بافتنی شما رو میبافت انصافا که خیلی قشنگ شده خوش به حالت که همه این همه دوستت دارن مامان فرح تا حالا کلی لباس برات بافته که یکی از یکی خوشکل ترن دست مهربونش درد نکنه.بابایی رفته بود به کارای جش...
17 مرداد 1393

شوق دیدار

فرزندم نور چشمم،پاره تنم  تو می ایی با بخند شیرینت ،باگرمای دلپذیرت،بانگاه بینظریت و با برکت بی انتهایت.... چگونه برایت از شادیمان بگویم؟از شوق دیدارت ،از اشتیاق محبت به گل وجودمان تو خواهی آمد و به زندگیمان رنگ تازه ای می دهی....چونان رنگ گلهای بهشتی با عطر دل آویزوبه غایت مدهوش کننده..... عظمت پروردگار ار در وجود دوست داشتنی ات می جوییم و خدا را با تمام ذرات وجودمان به خاطر دادن گل بی عیبی مثل تو می ستاییم. مامان و بابا امیدوارن تا با تربیت نابغه ای مثل تو ازپس مسئولیت سنگین پدر و مادری به خوبی بربیان و وجدان راحتی داشته باشن. ...
6 مرداد 1393

اولین خبر از جوانه وجودم

اولین باری که رفتم دکتر برای اینکه خبری از پسر نازم داشته باشم 17 اسفند 92 پیش خانم دکتر نوشین قاضی میر سعید بود ساعت 6.30 نوبت داشتم ،رفتم داخل و بعد خوابیدم رو ی تخت خانم دکتر اولین تصویر از گلم رو دید و گفت خداروشکر همون جایی خوابیدی که باید می خوابیدی و قلب کوچولو مهربونت هم تشکیل شده ومن خداروشکر کردم و اومدم بیرون و به بابایی خبر دادم اونم خوشحال شد.خدا رو به خاطر همه ی این نعمتها شکر میکنم .دوستت دارم پسر زیبای من اینم یه عکس از زمانی که شما 13 هفته سن داری.   ...
6 مرداد 1393

من رسما مادر شدم

14 بهمن ماه 1392 بود در حالی که چند روزی بیشتر از تولد پسر عمه عزیزت امیر علی نمیگذشت رفتیم خونه نعنا اونجا خاله طاهره بهم گفت که ارزو مطمئنا تو بارداری البته من هم با اطمینان کامل میگفتم نه خاله امکان نداره اخه ازمایش دادم رفتم سونو خلاصه از ما انکار از خاله اصرار که حالا یه ازمایش بده ضرر نداره که من هم با بابا صالح عزیزو گل رفتیم داروخونه و تست خریدیم و رفتیم خونه من رفتم و از تست استفاده کردم و در کمال ناباوری دیدم که بللللللللللللللللله یه شیطون بلا ناز رو خدای مهربون تو دل من قرار داده در حالی که بابا صالح همش میپرسید چی شد چی شد گفتم مثبته از خوشحالی وجود تو نازینم هر دوتامون همدیگه رو بغل کردیم و اشک شوق میریختیم خیلی از اینکه خدا م...
21 تير 1393